به بهانه تمدن
خبرگزاری فارس: عسگراولادی می گوید: در یکی از جلسات دادگاه از شهید بخارایی می پرسند: چرا گلوله دوم را به حنجره او زدید؟ میگوید: میخواستم گلوله دوم را به مغز او بزنم اما قبل از اینکه گلوله را به مغز او بزنم یادم آمد که این حنجره او بوده که به مرجع تقلید و رهبر اسلامی من اهانت کرد باید اول حنجره او دریده بشود. دستگیری شورای مرکزی مؤتلفه
در بازجوییها از منازل اشاخص، اساسنامهی مؤتلفه را پیدا کردند و به دلیل اینکه حاج صادق امانی واقعا صادق بود و چیزی دروغی نمیگفت، سراغ ایشان رفتند و گفتند: «این اساسنامهی تشکیلات است، شما با این تشکیلات چه ارتباطی داشتید؟» ایشان هم گفتند: بله اینها مجموعهای هستند منتهی ما دیدیم که اینها با کار حاد مخالف هستند ما از اینها جدا شدیم و کار خود را انجام دادیم. کار ما به اینها مربوط نیست اینها کار سیاسی تبلیغاتی انجام میدهند. شاید بعضی از اسامی را هم ایشان گفتند. راجع به اساسنامه سراغ من هم آمدند چون وقتی آیتالله مطهری و آیت الله بهشتی اساسنامه را تنظیم کرده بودند روی آن مقداری اطلاعات داشتم. من اساسنامه را توجیه کردم که اساسنامه غیرقانونی نیست و این جمعیت هم غیرقانونی نیست. اما سراغ بعضی از کسانی که اسم آنها لو رفته بود رفتند، آن بیچارهها برای اینکه به موضوع اعدام حسنعلی منصور وصل نشوند راجع به مؤتلفه صحبت کردند. لذا غیر از سه نفر که دستگیر شده بودیم حدود هشت نه نفر از شورای مرکزی مؤتلفه دستگیر شدند و پرونده مؤتلفه یک پرونده سیاسی امنیتی و به تعبیر خودشان ترور و امنیتی سیاسی شد. یک پرونده دیگر هم مربوط به وعاظ و مقامات روحانی که با برنامههای مؤتلفه و برنامههای ما همراه بودند تشکیل شد و به این ترتیب بازجوییها شروع شد و بعد از آن ما به دادگاه رفتیم.
در زندان بود که همدیگر را سیزده دیدیم در مسیر دادگاه و در دادگاه با یکدیگر به این تصمیم رسیدیم که از ما دوازده نفر هر کس اعدام خود را حتمی میداند هم از هدف و هم از راه دفاع کند و به هیچ وجه هم کوتاه نیاید. هرکس احتمال اعدام خود را حتمی نمیداند و احتمال میدهد که زندانی بشود سعی کند از برنامهای که تا اینجا انجام شده دفاع کند ولی تندروی نکند و بگوید من موافق بودم اما نگوید که اگر این عمل را به من میگفتند انجام میدادم. کسانی که اصلا احتمال اعدام آنها نیست سعی کنند دفاع حقوقی بکنند و راجع به هدف تشکیلات که برقراری حکومت عدل اسلامی است و راه سرنگونی رژیم منحط پهلوی و اقداماتی که انجام شده چیزی نگویند فقط دفاع حقوقی بکند. این تصمیم تقریبا انجام شد. چهار نفر اولیه یعنی شهید صادق امانی، محمد بخارایی، شهید مرتضی نیک نژاد و شهید رضا صفارهرندی گفتند ما هیچ تردیدی نداریم که شهادت برای ما هست و ما را اعدام میکنند برای همین هم از هدف هم از راه و هم از برنامه دفاع میکنیم. هیچ کدام از آنها کوتاه نیامدند. دونفر بعدی که شهید عراقی و حاج هاشم امانی بودند از اصل برنامه دفاعی داشتند و سعی کردند راجع به اینکه اگر به خود آنها گفته می شد اینها چنین کاری را انجام میدادند یا نه طفره بروند و سعی نکنند این امر جلوه کند. از نفر ششم تا بنده که هشتم بودم و تا نفر سیزدهم همه وظیفه ما این شد که دفاع حقوقی بکنیم. همه مسائلی که در پرونده بود را رد نکنیم اما دفاع حقوقی بکنیم و این کار را انجام دادیم. در نتیجه چهار نفر به اعدام شهید مهدی عراقی و حاج هاشم امانی به همراه چهار نفر بعدی که من هم جزو آنها بودم به حبس ابد یک نفر به پانزده سال یک نفر به ده سال و یک نفر هم به پنج سال محکوم شدند. در شرایط بازجویی و بازپرسی و دادگاه هیچ کدام از این سیزده نفر را نتوانستند در مقابل دیگری قرار بدهند و دادستان هم به همین تکیه می کرد و می گفت از اینکه اینها یکپارچه حرف میزنند و بر علیه هم صحبت نمی کنند پیداست که اینها یک تشکیلات دارند پس از دادگاه اول با فاصله کمی دادگاه دوم شکل گرفت. در دادگاه دوم شهید عراقی و حاج هاشم امانی تندتر از دادگاه اول صحبت کردند لذا در دادگاه دوم حکم آنها از ابد به اعدام تبدیل شد به خصوص آنکه رئیس دادگاه شخصی به نام صلاحی عرب بود که در خود دادگاه به «سلاح غرب» معروف بود. به گونهای که وقتی برادرها آیه قرآن میخواندند میگفت: این عربیها چیست میخوانید؟ از خودتان دفاع کنید یک چنین آدم وحشی بود و آن دو نفر را به اعدام محکوم کرد. در یکی از دادگاهها رئیس دادگاه به حاج صادق امانی گفت: به قیافه تو این کارها نمیخورد سابقه شرارتی هم نداری؛ پس چرا دست به چنین کاری زدی و چنین کاری کردی؟ شهید صادق امانی گفت: مرجع تقلید ما بعد از جریان مصونیت مستشاران نظامی آمریکا فرمودند: مسلمان نیست هرکس از مرگ بترسد ایمان ندارد هرکس فریاد نزند ما برای اثبات اسلام و ایمان خود تصمیم به چنین کاری گرفتیم که فریاد بزنیم از مرگ نترسیم و فریاد را جوری بزنیم که همه عالم مطلع بشوند. نه فریادی در کوچه یا خیابان، بلکه فریادی باشد که همه گوشهای شنوا در دنیا فریاد ما را که از اسلام و ایمان برخاسته بشنود.
شهید بخارایی در دادگاه
در یکی از جلسات دادگاه از شهید بخارایی می پرسند: چرا گلوله را به مغز او حسنعلی منصور نزدید؟ میگوید: چون شکم او بزرگ بود و نشانه روی نمیخواست من هم میخواستم که او را از پا دربیاورم. باز میپرسند: چرا گلوله دوم را به حنجره او زدید؟ میگوید: میخواستم گلوله دوم را به مغز او بزنم اما قبل از اینکه گلوله را به مغز او بزنم یادم آمد که این حنجره او بوده که به مرجع تقلید و رهبر اسلامی من اهانت کرد باید اول حنجره او دریده بشود. گفتند: چرا گلوله سوم را نزدی؟ گفت: متأسفانه پوکه گیر کرده بود و گلوله سوم شلیک نشد.
در یکی از همین دادگاهها این سه تا جوان را تحریک کردند که شماها را فریب دادند تا شما کشته شوید و اینها همه نجات پیدا کنند. اینجام کار را به عهده شما گذاشتند تا شما اعدام شوید چرا شما چنین فریبی را خوردید؟ شما باید جوانهای روشنی باشید. شهید بخارایی گفت: من از این آقایان خجل هستم چرا که ما اینها را فریب دادیم. اینها فریب ما را خوردند فریب آمادگی ما را و آمدند احساس وظیفه و مسئولیت کردند. این سخنان دادگاه را از این رو به آن رو کرد.
کار دیگری که مرحوم بخارایی کرد و دادگاه را به تنفس کشاند که همه از جلسه بیرون رفتند (و چه بسا همان سبب شد که امام را از ترکیه به عراق بردند) این بود که رئیس دادگاه یا دادستان درست یادم نیست که کدام از آنها از ایشان پرسیدند: شما فکر نمیکردید ممکن است گیر بیفتید؟ فکر نمیکردید که اگر شما را بگیرند اعدام میشوید؟ فکر نمیکردید که خواری برای خود و خانواده خود خریدید؟ شهید بخارایی گفت: ما برای شهادت حرکت کردیم ما احتمال میدادیم قبل از اینکه کاری انجام بدهیم به شهادت برسیم برای همین آمادگی کامل داشتیم. از او پرسیدند: نمیدانی که در آینده کشته میشوی؟ گفت: چرا استقبال هم میکنم. به او گفتند: حیف نیست جوان به این رعنایی اگر کشته بشوی همه آمال و آرزوهایت نابود میشود. گفت: شما اشتباه میکنید. خیال میکنید که آمال و آرزوی من در این زندان دنیاست. آمال و آروزهای من از اینجا به بعد است، نه در این زندان بعد اشاره کرد «الدنیا سجن المومن» و به دنبال این گفت: «اما من شما یک اشتباه بزرگی میکنید، اشتباه شما این است که ما را که معلول هستیم آوردیم محاکمه میکنیم و میخواهید معلول را از جلوی پای خود بردارید، شما علت را فراموش کردید و سخت در اشتباه هستید.» رئیس دادگاه پرسید: «علت جه است که ما آن را فراموش کردیم؟» خیال کرده بود که مثلا کسی که اینها را تحریک کرده یا کسی که فتوا داده را میخواهد لو بدهد، شهید بخارایی با اطمینان نفس و وقار کامل گفت: «علت اصی، تبعید مرجع تقلید ماست. تا زمانی که مرجع تقلید شیعه در تبعید است، آب خوش از گلوی هیچ کدام شما پایین نمیرود و سراغ همهی شما میآیند.» رئیس دادگاه زنگ تنفس زد و تنفس اعلام کرد؛ در صورتی که دادگاه تازه شروع شده بود. رئیس دادگاه، دون قاضی مشاور و دادستان از جلسه بیرون رفتند و بعد از یک ساعت و اندی آمدند. وقتی هم برگشتند خیلی هیجان زده بودند، دو سه تا اهانت هم به شهید بخارایی کردند. بعد از انقلاب ما متوجه شدیم اینها که از جلسه بیرون رفتند چیزی را امضا کردند و برای شما فرستادند که اینها میگویند علت اصلی ماجرا تبعید حضرت امام است و این کارها ادامه خواهد داشت. همین امر سبب عزیمت امام از ترکیه به عراق و آزادی عمل بیشتر ایشان شد. بعدها مرحوم سید احمد آقایی خمینی هم نقل میکردند: امام را به یک باره از ترکیه به عراق آوردند، البته مسائلی در خود ترکیه اتفاق افتاد اما این امر تاثیر بیشتری داشت. وقتی هم آمدیم و در بغداد پیاده شدیم به دنبال ماموران میگشتیم که ماموران ما چه کسانی هستند و از هواپیمایی سؤال کردیم، گفتند: «شما ماموری ندارید و اینجا آزاد هستید.»
ماخذ: خاطرات عسگراولادی- مرکز اسناد انقلاب اسلامی-تدوین سید محمد کیمیافر
Design By : Pichak |